
۱
حبک طیرٌ أخضر
طیرٌ غریبٌ أخضر
یکبر یا حبیبتی کما الطیور تکبر
ینقر من أصابعی و من
جفونی ینقر
عشق تو پرندهای
سبز است
پرندهای سبز
و غریب
بزرگ می شود شبیه دیگر پرندگان
انگشت ها و
پلک هایم را نوک می زند
کیف أتى؟
متى أتى الطیر الجمیل
الأخضر؟
لم أفتکر بالأمر یا حبیبتی
إن الذی یحب لا یفکر
چگونه آمد؟
پرنده ی سبز
کی آمد؟
به این موضوع
نمی اندیشم!
که عاشق هرگز
اندیشه نمی کند
حبک طفلٌ أشقر
یکسر فی طریقه ما یکسر
یزورنی… حین السماء تمطر
یلعب فی مشاعری و أصبر
عشق تو کودکیست
با موی طلایی
می شکند هر
آنچه شکستنیست
باران که
گرفت به دیدار من می آید،
بازی میکند در احساسم و من صبر
می کنم