ادامه صد نامه عاشقانه (مائة رسالة حب) 70
70
دسته کلید طلایی که به من هدیه کرده ای
هیچ
دری را از درهای سنگی تو باز نمی کند
فقط
باز می کند،دروازه های زخمم را
70
دسته کلید طلایی که به من هدیه کرده ای
هیچ
دری را از درهای سنگی تو باز نمی کند
فقط
باز می کند،دروازه های زخمم را
69
وقتی سوار تله کابین شدیم
و از
روی سرشاخه ها و
کوزه
های صنوبر و بادبان کشتیها گذشتیم
احساس
کردم وارث آسمان شده ام
به خودم
گفتم، در همین اتاقک شیشه ای
که مانند هتلی کوچک است با تو ازدواج خواهم کرد
اتاقکی
که روی ابرها غلت می خورد و
خداوند
،تنها شاهد عروسی مان خواهد بود
متن اصلی در "ادامه مطلب"
68
به سکوتم احترام بگذار
به قوی
ترین سلاحم
آیا طنین
سکوتم را احساس می کنی؟
وقتی حرفی
نمی زنم
از زیبایی آنچه می گویم لذت می بری؟
67
دیروز به عشق تو فکر می کردم
و از
فکر کردن به آن لذت می بردم
ناگهان
قطره ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم
و شیرینی حافظه ام را نوشیدم
متن اصلی در"ادامه مطلب"
66
کتاب هایم را ببند و حرفم را
ازخطوط
کف دستانم و
چینهای
صورتم، بخوان
که چون
کودکی شگفت زده در
مقابل
کاج کریسمس
به تو نگاه می کنم
متن اصلی در "ادامه مطلب"
65
روزی که تو را دیدم
نقشه
ها و پیش گویی هایم را پاره کردم
چونان
اسب عربی ،بوی باران تو
را
پیش از
باریدن، بو کشیدم
و آهنگ
صدایت را
پیش از آن که حرف زده باشی ، شنیدم
وگیسوانت
را
پیش از
آن که بافته باشی ، پریشان کردم
متن اصلی در "ادامه مطلب"
64
اما ما...
در آب
دست و پا می زنیم بی آنکه غرق شویم
لباس
سفر می پوشیم بی آنکه سفر کنیم
نامه
می نویسیم بی آنکه پستشان کنیم
در همه
پروازها بلیت
رزرو می کنیم
ولی در فرودگاه می مانیم
من و تو،ترسوترین مسافرانی هستیم
که تاریخ شناخته است
متن اصلی در"ادامه مطلب"
63
آیا روزی به این اندیشیده ای که مقصدمان کجاست؟
کشتی
ها می دانند به کجا می روند
ماهی
ها هم می دانند
افواج
پرستوها نیز
همه می
دانند ، جز ما ...
متن اصلی در "ادامه مطلب"
62
وقتی با لباس نو
به
دیدنم می آیی
شادی
باغبانی را دارم
که گلی
تازه در
باغچه اش روییده
متن اصلی در "ادامه مطلب"
61
چشم هایت ،کارناوال آتش بازیست
که یک
روز در سال را به تماشایش می نشینم
و باقی
روزهایم را
صرف
خاموش کردن شعله هایی می کنم
که در
پیراهنم و زیر پوستم
60
می خواهم با تو سوار قطار جنون شوم
حتی اگر برای آخرین بار باشد
قطاری که ریل ها و
ایستگاه ها و مسافران
را
فراموش کرده ..
برای آخرین بار
می خواهم
شنلی از باران بپوشی
تا در ایستگاه جنون
به استقبالت بیایم
متن اصلی در "ادامه مطلب"
59
وقتی به سفر می روی
عطرها بهانه تو را می
گیرند
مانند کودکی که بهانه
دیدن مادرش را میگیرد
تصور کن ،حتی عطرها
غربت را احساس می
کنند
و دوری را
متن اصلی در "ادامه مطلب"
58
باران هر روز خیس مان می کرد و
بر
بارانی هایمان سبزه می رویید
اما بعد
از تو
سبزه ای
در کار نیست
باران
بر تنهاییم
می بارد
و سبزه ای نمی روید
متن اصلی در "ادامه مطلب"
57
روزی که به مردی برخوردی
که
یاخته های تنت را به شعر بدل کند
و با
پیچش موهایت شعر بسازد
روزی
که
قادرت کند- مثل من-
با شعر
شستشو کنی ، سرمه بکشی
و
موهایت را شانه کنی
آن روز
می گویم: در رفتن با او تردید نکن !
چون
برایم مهم نیست مال من باشی یا مال او
مهم
اینست که
مال
شعر باشی
56
بعد از من
هر که
تو را ببوسد
بر روی
لبانت، نهال کوچک انگوری خواهد دید
که من
کاشته ام
متن اصلی در " ادامه مطلب"
55
چونان اسبی سپیدکه سوار و زینش را وا می نهد
به سوی تو می آیم
اگر تو
بانوی من
اشتیاق
اسب ها را می فهمیدی
دهانم
را از پسته وبادام پر می کردی
متن اصلی در "ادامه مطلب"
54
هنگامیکه به کوه می روی
بیروت،قاره
ای متروک می شود
بیروت،بیوه
می شود
من
مخالف ییلاقم
مخالف
هرچیز که تو را
از من جدا کند
متن اصلی در "ادامه مطالب"
53
دیگر نمی توانم پنهانت کنم
از
درخشش نوشته
هایم می فهمند، برای تو می نویسم
از
شادی قدم هایم، شوق دیدن تو را در میابند
از
انبوه علف بر لبانم، نشان بوسه تو را پیدا میکنند
چگونه
می خواهی قصه عاشقانه مان را
از
حافظه گنجشکان پاک کنی؟
و قانع شان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند؟
52
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب
کوچکی در دستانم
و زخم
کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم
از عطر لباسم
می فهمند
که معشوقم
تویی
از عطر
تنم می فهمند که با من بوده ای
از
بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است
51
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو
را در درونم پنهان کنم .
گل با
بوی خود چه می کند؟
گندمزار
با خوشه اش؟
طاووس
با دمش؟
چراغ
با روغنش؟
با تو
سر به کجا بگذارم؟
کجا
پنهانت کنم؟
وقتی
مردم، تو را در حرکات دستهایم،
موسیقی
صدایم وتوازن
گام هایم می بینند